ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سید حمیدرضا
سید حمیدرضا
39 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل صفورا
صفورا
31 ساله از کرمانشاه
تصویر پروفایل وریا
وریا
38 ساله از کرمانشاه
تصویر پروفایل محمد
محمد
29 ساله از مشهد
تصویر پروفایل آنا
آنا
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل رویا
رویا
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل مجید
مجید
38 ساله از شهریار
تصویر پروفایل بیتا
بیتا
37 ساله از شیراز
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
29 ساله از نهاوند
تصویر پروفایل جلال
جلال
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل سامان
سامان
42 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل سُرمه
سُرمه
42 ساله از شمیرانات

ازدواج یک ساعته در ایران

خودم هستم. امرتون. ازدواج یک ساعته کیش خودتون هستید؟ -بله شما؟ -پاییزم. خاطرتون هست؟ او مکثی کرد و بعد گفت: ازدواج یک ساعته کیش شمایید؟ اتفاقی افتاده؟

ازدواج یک ساعته در ایران - ازدواج


تصویر ازدواج یک ساعته در ایران

زمانی که پزشکش از ازدواج یک ساعته دفترچه اش رو خواست جلوی چشمان متعجب او کیفم رو روی صندلی خالی کردم و به دنبال دفترچه ازدواج یک ساعته کیش گشتم و در همان لحظه چشمم به کارت پرهام هنرمند افتاد و برقی در چشمانم درخشید. چیزی در ذهنم فریاد زد که باید با او تماس بگیرم. دفترچه را به پزشک دادم و از دفتر او خارج شدم و شماره همراه پرهام را گرفتم. بعد از اینکه تلفن سه بوق ممتد خورد صدای گرفته ای رو پشت خط شنیدم: -بله... اونقدر دلهره داشتم که بدون اینکه سالم کرده باشم گفتم: -با ازدواج یک ساعته هنرمند کار دارم. صدا با کمی مکث گفت: -خودم هستم. امرتون. ازدواج یک ساعته کیش خودتون هستید؟ -بله شما؟ -پاییزم. خاطرتون هست؟ او مکثی کرد و بعد گفت: ازدواج یک ساعته کیش شمایید؟ اتفاقی افتاده؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -بد موقع مزاحمتون شدم دکتر؟ به سرعت گفت: -نه اصالً. راستش اصالً انتظار نداشتم صداتون رو بشنوم. حالتون خوبه؟ میان گریه گفتم: -سایت ازدواج یک ساعته به حضورتون نیاز دارم. -چیزی شده؟ چرا گریه میکنید؟ اتفاقی افتاده؟

مادرم. اقای دکتر مادرم حالش هیچ خوب نیست. -شما کجایید؟ -بیمارستان. -کدوم بیمارستان؟ نگاهی به اطراف بیمارستان کردم و با گیجی گفتم: -بیمارستان. .. هستم. -من تا نیم ساعت دیگه اونجا هستم. -خودتون رو زودتر برسونید. -شما نگران نباشید پاییز خانم زود میام. -ممنونم دکتر. تلفن همراهم رو که قطع کردم دستی بر شانه ام خورد و برگشتم و با دیدن ازدواج یک ساعته گریه ام شدت گرفت

متقاضی ازدواج یک ساعته دیدی چه خاکی تو سرمون شد؟

خودم رو در اغوشش انداختم و گفتم: - متقاضی ازدواج یک ساعته دیدی چه خاکی تو سرمون شد؟ دیدی بدبخت شدیم؟ بهار با صدای دورگه اش گفت: -دکتر چی گفت؟ -گفت سکته قلبی کرده. سایت ازدواج یک ساعته دارم دق میکنم. دکتر میگفت باید عملش کنن. متقاضی ازدواج یک ساعته من رو از خودش جدا کرد و من در حالی که میدیدم در نگاهش شیشه های اشک برق میزند زمزمه کرد: -سامان کجاست؟ با یاداوری سامان خودم رو از او دور کردم و گفتم: -دادمش دست پرستار... ازدواج یک ساعته در قم من خیلی میترسم. -از چی میترسی عزیزم؟ نترس هیچ اتفاقی نمی افته. -کنه همونطور که تو میگی باشه. او دستم رو گرفت و گفت: -بیا بریم سامان رو بیاریم.

ارام به دنبال او راه افتادم. شانه هایم از غم مامان خمیده شده بود. شدیداً نگران وضعیت مامان بودم و در دلم از میخواستم تا اتفاقی برای او نیفته. پزشکش گفته بود اگر من کمی دیر رسیده بودم او را از دست می دادیم.

متقاضی ازدواج یک ساعته ایلام سعی میکرد

متقاضی ازدواج یک ساعته ایلام سعی میکرد با حرفهایش ارامم کند در حالی که در نگا خودش وحشت رو مشاهده میکردم. او سعی میکرد از درخواست بگوید. در این لحظه به هر چیزی احتیاج داشتم تا نصیحتهای او. دلم میخواست کسی باشد تا ارامم کند. دلم میخواست کسی باشد تا به من بگوید مامان سالم از جایش بلند میشود و به خانه می اید. دوست نداشتم ازدواج یک ساعته در قم از خواست برای مرگ و زندگی بگوید. جداً در این شرایط اگر مامان رو از دست میدادم دق میکردم.

من زندگی و کاشانه ام فرو ریخته شده بود و حاال امیدم تنها زندگی در جوار مامان بود. با این حال سعی میکردم به حرف متقاضی ازدواج یک ساعته گوش کنم و توکل کنم. مدتی بود که ارام تر شده بودم و از ان تنش عصبی رد شده بودم. پرستار قرص ارام بخشی به من داده بود تا کمی ارام شوم و در ان لحظه در کنار سایت ازدواج یک ساعته روی صندلی نشسته بودیم و من نگاهم به خط ابی روی دیوار روبرویم بود. صدای ازدواج یک ساعته کیش رو از عالیم دور شنیدم که گفت: -پاییز موبایلت داره زنگ میخوره از فکر و خیال بیرون اومدم و به ازدواج یک ساعته که در اغوش متقاضی ازدواج یک ساعته ایلام ارام گرفته بود نگاه کردم. ازدواج یک ساعته در قم دوباره گفت: -تو جیبته. با گیجی دست در جیبم فرو بردم و موبایلم رو از جیبم خارج کردم. -بله. -سالم پرهام هستم. از روی صندلی پریدم و گفتم: -کجا هستید متقاضی ازدواج یک ساعته ایلام؟ -من پذیرش بیمارستان هستم. شما کجایید؟ نگاهی به ان سمت بیمارستان انداختم و با دیدن

مطالب مشابه