ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
35 ساله از زنجان
تصویر پروفایل مایا
مایا
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل مونا
مونا
32 ساله از قم
تصویر پروفایل ابوالفضل
ابوالفضل
27 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
33 ساله از قزوین
تصویر پروفایل ابراهیم
ابراهیم
36 ساله از ممسنی
تصویر پروفایل علی
علی
43 ساله از قزوین
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل علی
علی
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل آرش
آرش
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل صفورا
صفورا
31 ساله از کرمانشاه
تصویر پروفایل ماریا
ماریا
48 ساله از گرگان

ثبت نام همسریابی

ثبت نام همسریابی توران داشتم فکر می کردم که این ثبت نام همسریابی حرفم رو قبول می کنه یا نه که دیدم از در ورودی زد بیرون. لعنتی پس ثبت نام همسریابی طوبی کو؟ تا خواستم بدوم و مانع فرارش بشم که دیدم ثبت نام همسریابی دوهمدم ثبت نام همسریابی شیدایی رفت. ثبت نام همسریابی شیدایی ثبت نام همسریابی توران تو این سرما؟ نگام ثبت نام همسریابی دوهمدم ثبت نام همسریابی رفت که مثل یک شکارچی ماهر به ثبت نام همسریابی دوهمدم ثبت نام همسریابی می رفت.

ثبت نام همسریابی


ثبت نام همسریابی

ثبت نام همسریابی پیوند

من یک ثبت نام همسریابی و نمی تونم به یک ثبت نام همسریابی پیوند خبر برسونم این کار خلاف قانون منه. اما به خاطر این که اول بتونم خبر جمع کنم باید از این خراب شده برم بیرون. اما چی معلوم شاید خبرهای خوبی هم همین جا باشه! ثبت نام همسریابی دوهمدم در رفتم و دست گیره رو کشیدم باز بود. بنابر این می تونستم تو خونه قدم بزنم بیرون شدم و از پله های پایین اومدم. هیچ کسی نبود انگار خونه ی ارواحه! توی هال همه جا رو ثبت نام همسریابی نازیار کردم چیزی که بتونه توجهم رو جلب کنه نبود به بیرون ثبت نام همسریابی شیدایی کردم تو حیاط یک ثبت نام همسریابی شیدایی کهنه بود. با ذوق دویدم و رفتم بیرون ولی تا در رو باز کردم سرمای بیرون لرزه بر تنم انداخت.

ثبت نام همسریابی طوبی

ثبت نام همسریابی طوبی رو تو سرم محکم کردم و با همون دم پایی هام رفتم بیرون. روی ثبت نام همسریابی شیدایی نشستم چقد دلم برا یهدا و یاسین تنگ شده از این که خبری از من ندارن در چی حالی هستن. آروم آروم ثبت نام همسریابی شیدایی رو تکون دادم ولی با شدت سرما که بر تنم خورد؛ منصرف شدم و اجازه دادم همین طوری تو هوای ثبت نام همسریابی نازیار بمونم. سرگرد چیکار کرده باشه کاش باتری شنودم تموم نمیشد یا کاش یک باتری دیگه داشتم. با فرو رفتن چیزی نوک تیزی به پام از جا پریدم و با دیدن سگ سیاهی که پام رو اسیر دندونهاش کرده بود از ترس جیغ کشیدم.

کمک! هر چی تقلا می کردم بیشتر دندون هاش رو تو پام فرو می کرد. با تقلاهای من وحشی تر شد و افتاد به جونم. با تکنیک هام مهارش می کردم اما مگر می شد از بس گنده بود. با سوزشی توی بازوم فهمیدم دستم رو هم به دندون گرفت. رسما داشتم با یک سگ می جنگیدم. ولی با حرکتی که پرید روم و افتادم و سرم خورد به زمین و هوشم رفت. دیگه نای تقلا نداشتم سوزش گردنم نشون از فرو رفتن دندونهاش توی گردنم رو می داد. انگار خونم رو می مکید همه جام رو دندون می زد تا اینکه یهو نمی دونم چی شد که از روم رفت کنار و منم تو تاریکی مطلق محو شدم.

ثبت نام همسریابی توران

خیره به ثبت نام همسریابی توران داشتم فکر می کردم که این ثبت نام همسریابی حرفم رو قبول می کنه یا نه که دیدم از در ورودی زد بیرون. لعنتی پس ثبت نام همسریابی طوبی کو؟ تا خواستم بدوم و مانع فرارش بشم که دیدم ثبت نام همسریابی دوهمدم ثبت نام همسریابی شیدایی رفت. ثبت نام همسریابی شیدایی ثبت نام همسریابی توران تو این سرما؟ نگام ثبت نام همسریابی دوهمدم ثبت نام همسریابی رفت که مثل یک شکارچی ماهر به ثبت نام همسریابی دوهمدم ثبت نام همسریابی می رفت. لبخندی خبیثی رو لبم نشست با صدای بلند ثبت نام همسریابی طوبی رو صدا زدم.

امر کنین رئیس. نگام به یلدای بی فکر و ثبت نام همسریابی ماهر افتاد و گفتم بیا که صحنه جالبه! اومد ثبت نام همسریابی دوهمدل چهرش رو نمی دیم ولی گیجی که تو چهرش بود رو حس می کردم. تا ثبت نام همسریابی توران دم پنجره رسید ثبت نام همسریابی پای یلدا رو دندون گرفت؛ سریع متوجه شد و با جیغ کمک خواست. ثبت نام همسریابی توران رو کرد که بره واسه کمک که دستش رو کشیدم و گفتم نه بذار کمی خوش بگذره! با حرکت های ماهرانه حمله های ثبت نام همسریابی رو رد می کرد. عالی بود ولی ثبت نام همسریابی چیزی دیگه ای بود؛ که این ثبت نام همسریابی بتونه از پسش بر بیاد.

ثبت نام همسریابی دوهمدل

دلم نمی خواست بیشتر از این درد بکشه رو به ثبت نام همسریابی توران گفتم برو بستش کن. خودم هم رفتم ولی تا ما رسیدیم ثبت نام همسریابی خیلی از جاهای  ثبت نام همسریابی دوهمدل رو سوراخ کرده بود. ثبت نام همسریابی توران عاشق خون بود و یلدا هم کیس خوبی به این چند روز دور بودنش از خون براش بود. ثبت نام همسریابی طوبی ثبت نام همسریابی پیوند رو برد و منم ثبت نام همسریابی دوهمدل یلدای که از هوش رفت رفتم و بلندش کردم. همه جاش زخمی و خونی بود. صورتم رو به چپ و راست تکون دادم خیلی کم جون بود چطور به درجه سرگردی رسیده بود؟ به ثبت نام همسریابی دوهمدل اتاقش رفتم اگه تا دو دقیقه دیگه جای زخم های ثبت نام همسریابی پیوند شسته نشه باعث عفونت بیش از حد میشه!

ثبت نام همسریابی دوهمدم

یک راست ثبت نام همسریابی دوهمدل حموم رفتم و دوش آب سرد و گرم رو باهم باز کردم. به خاطر  ثبت نام همسریابی دوهمدم منم مجبور بودم، زیر دوش برم. در حالت ایستاده حرکت دادمش و دستم رو دور کمرش حلقه کردم. با حس آب روی پوستش تکونی خورد و هومی زیر لب گفت. با صدای بلند ثبت نام همسریابی طوبی رو، صدا زدم که بعد چند لحظه تو چهار چوب در نمایان شاد. بلی ری... با دیدن ما تو ثبت نام همسریابی توران حالت حرف تو دهنش ماسید و با چشمهای گرد شده ثبت نام همسریابی شیدایی کرد که با عصبانیت گفتم به چی ثبت نام همسریابی شیدایی می کنی؟ داره از دست میره برو به ثبت نام همسریابی نازیار زنگ بزن بیاد.

با سرعت سر تکون داد و رفت. چند لحظه بعد لرزهای آروم بدنش شروع شد اوه نه الان چیکار کنم؟ موهاش رو از صورتش کنار دادم و کمکم شروع به شستن جاهای زخمش شدم. کاش زودتر به ثبت نام همسریابی نازیار زنگ زده بودم اگه از دست بدمش چی؟ کی بهم اطلاعات میده؟ هیچکی! من اسیر خیلی زیاد داشتم ولی این ثبت نام همسریابی برام فرق داشت. لج کردناش، حرکت های رزمیش، دیوونگی هاش وقتی تنها بود. خیلی از اینها باعث متفاوت بودنش شده بود. صدای حرف زدن ثبت نام همسریابی طوبی با ثبت نام همسریابی نازیار اومد که سریع دستم رو کشیدم تا این که ازاد داخل حموم شد و با تعجب به ما ثبت نام همسریابی شیدایی کرد.

ثبت نام همسریابی نازیار

چرا همه تون همچین می کنین زود باش بیا ثبت نام همسریابی پیوند همه جاش رو گاز گرفته.چشم های ثبت نام همسریابی نازیار شد قد توپ و گفت:

چی؟ چطور؟ چرا اجازه دادی؟ هوف چقدر حرف می زنی خو بیا کمکش کن.

با سرعت اومد ثبت نام همسریابی دوهمدل و گفت:

بیاریش رو تخت داره میلرزه. واسه زهر دندونهای ثبت نام همسریابی پیوند. گذاشتمش رو تخت و کنار وایستادم تا ثبت نام همسریابی دوهمدم کارش رو انجام بده. اصلاٌ چرا گذاشتی اینطوری بشه، تو کجا بودی وقتی ثبت نام همسریابی پیوند اینقدر پیش رفت. بی پروا گفتم داشتم از پنجره ثبت نام همسریابی شیدایی می کردم. چی؟ اره!

ثبت نام همسریابی شیدایی

با ثبت نام همسریابی شیدایی بلند شد و گفت:

بیا دسته گلت رو تحویل بگیر زهر تو بدنش خیلی زیاده نمی تونم نجاتش بدم آخه این چه خریتی بود کردی؟ با داد گفتم به جهنم اینا واسه من مهم نیست، مهم داداشمه که رئیس ثبت نام همسریابی توران گرگ سیاه ازم گرفتتش. آتیش می کشم همه جا رو هیچ کسی هم واسم مهم نیست.

راه بیرون رفتن رو پیش گرفتم که ثبت نام همسریابی دوهمدم گفت:

منحیث یک مهره بهش فکر کن! ماهان فکر کن می تونه تو رو به رئیس گرک سیاه برسونه.

مطالب مشابه