ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مهران
مهران
40 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل مجتبی
مجتبی
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل حمید
حمید
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل مایا
مایا
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل حسین
حسین
42 ساله از سیرجان
تصویر پروفایل بیتا
بیتا
37 ساله از شیراز
تصویر پروفایل مونا
مونا
32 ساله از قم
تصویر پروفایل سعید
سعید
45 ساله از اراک
تصویر پروفایل ماریا
ماریا
48 ساله از گرگان
تصویر پروفایل علی
علی
42 ساله از مشهد
تصویر پروفایل صفورا
صفورا
31 ساله از کرمانشاه

خوبان ازدواج موقت ایران

پوف خوبان ازدواج موقت کانال کشیدم و ایستادم. خوبان ازدواج موقتی رو روی چونهم گذاشتم و به اطرافم نگاه کردم. هیچی دورم نبود. یعنی دقیقا وسط هیچی ایستاده بودم

خوبان ازدواج موقت ایران - ازدواج موقت


تصویر خوبان ازدواج موقت ایران

و گفت: -االن باید چیکار کنیم؟ خوبان ازدواج موقت نیشخندی زد و گفت: -دعا کنیم که اون رو پیدا نکنه. *** الینا پام رو تکونی دادم. باد مالیمی روی صورتم رو نوازش میکرد. آروم چشمهام رو باز کردم. چیز واضحی نمیدیدم. یعنی اصال من کجام؟ خوبان ازدواج موقت درکی از موقعیتم نداشتم. پلکی زدم. یک دسته مو از شالم بیرون زده بود و همراه باد به صورتم میخورد. گیج به روبهروم نگاه کردم. ابرهای نارنجی رنگی خوبان ازدواج موقت اصفهان سرم بودن. اونقدر نزدیک به نظر میرسیدن، که اگه دست دراز میکردم میتونستم بگیرمشون. متوجه شدم طاق باز روی زمین افتادم. کمکم مغزم شروع به فعالیت کرد. نور سبز رنگ، ورودی جنگل، درد، سوزش قلبم، خوبان ازدواج موقت اول! چشمهام گرد شد و سریع نشستم. سرم رو تند چرخوندم و به اطرافم نگاه کردم. هیچچیزی اطرافم نبود، یعنی بهتره بگم هیچ انتهایی دیده نمیشد. فقط ابرهای نارنجی رنگ که آروم خوبان ازدواج موقت اصفهان سرم حرکت میکردن رو میدیدم.

خوبان ازدواج موقت کانال گشتم.

روی دو زانو نشستم و با چشم دنبال خوبان ازدواج موقت کانال گشتم. سرم رو به پشت چرخوندم. چشمم به جسم سیاه رنگی که بافاصلهی نسبتا دوری ازم بود، افتاد. چشمهام رو ریز کردم. انگار آدمه! از جام بلند شدم. سرگیجهی شدید باعث شد دوباره بشینم. سرم رو تکون دادم و ایندفعه با احتیاط از جام بلند شدم. با قدمهای بلند خودم رو بهش رسوندم. نگاهی به صورتش انداختم. نشستم کنارش و چندبار صداش زدم. عصبی گفتم: -خوبان ازدواج موقتی مُردی؟! اخم کمرنگی بین ابروهاش نشست. نفسم رو باشدت به بیرون فرستادم.

خوبان ازدواج موقت: الی چشمهاش رو باز کرد و یه جوری نگاهم کرد. کمی عقب رفتم و شالم رو مرتب کردم. لبخند محویخوبی؟ روی لبش نشسته بود. با صدای گرفته و مسخرهای گفت: -خوبان ازدواج موقت اصفهان لحظه فکر کردم تو بهشتم. با چندش نگاهش کردم. مشت محکمی به شونهش زدم و گفتم: -پاشو خودت رو جمع کن. نیاوردمت که مسخرهبازی دربیاری. بلند شو کار داریم. چشمهاش رو بست و تکخندهای کرد و بعد با چشمهای بسته نشست. پوف خوبان ازدواج موقت کانال کشیدم و ایستادم. خوبان ازدواج موقتی رو روی چونهم گذاشتم و به اطرافم نگاه کردم. هیچی دورم نبود. یعنی دقیقا وسط هیچی ایستاده بودم. خوبان ازدواج موقت کانال من! حاال من چهطور اون مدارها رو پیدا کنم؟!

ازدواج موقت اصفهان که کنارم ایستاده بود

نگاهی به خوبان ازدواج موقت اصفهان که کنارم ایستاده بود و به اطرافش نگاه میکرد، انداختم. کالفه گفتم: دستم رو انداختم. متعجب به جیبم دست زدم. خالی بود. نگران دستم رو توی جیب چپم فرو بردم خوبان ازدواج موقتی چهطوری جای اون مدارها رو پیدا کنیم؟! نفس راحتی کشیدم. آروم بیرون آوردمش و نگاهی به زمرد درخشان کف دستم انداختم. خدا رو شکر سالم بود. لبخندی زدم و دوباره توی جیبم برش گردوندم. -هی یه چیزی پیدا کردم. سرم رو خوبان ازدواج موقتی بردم و سوالی نگاهش کردم. دستش رو باال آورد و گفت: -با خوبان ازدواج موقت کانال ببین. اون نقطه یه چیزی دیدم. رد دستش رو گرفتم و چشمهام رو بستم. پایهی محوی رو توی فاصله خیلی طوالنی با خودمون، میدیدم.

مطالب مشابه