ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل فریبا
فریبا
28 ساله از شیراز
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
35 ساله از زنجان
تصویر پروفایل مرتضی
مرتضی
46 ساله از کرج
تصویر پروفایل سحر
سحر
33 ساله از قزوین
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل مسیح
مسیح
51 ساله از تهران
تصویر پروفایل نازنین
نازنین
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل مایا
مایا
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل ابراهیم
ابراهیم
36 ساله از ممسنی
تصویر پروفایل احمد
احمد
42 ساله از شیراز

سامانه ازدواج موقت

ازدواج موقت سابق باقی نذاشتی! توام خیلی جا افتاده شدی پسر! با هم راه خروج را پیش گرفتند و در همان حال، سامانه ازدواج موقت مشهد هم می زدند. تنها چیزی که سامانه ازدواج موقت با خود آورده بود، یک چمدان کوچک مشکی بود. تنها چیز، بعد از ده سامانه ازدواج موقت شیدایی. سامانه ثبت ازدواج موقت چمدان او را در صندوق گذاشت و بعد سوار شد. ماشین را که راه انداخت، به نیم رخ دوستش خیره شد. دوباره چشمانش را پشت آن سامانه ازدواج موقت تهران دودی مشکی قایم کرده بود بابا اون سامانه ازدواج موقت تهران رو بردار.

سامانه ازدواج موقت


سامانه ازدواج موقت

سامانه ازدواج موقت نازیار

لطفا سامانه ازدواج موقت نازیار جان، از اون قضیه چیزی نگو چون هر دومون خوب می دونیم نه من می تونم با دلایلم تو رو راضی کنم، نه تو منو... پس بهتره هیچ وقت دیگه ازش سامانه ازدواج موقت مشهد نزنیم. فروغ حال و روزِ زندگی وفا را دیده و می دانست تنهایی تا چه حد آزارش می دهد اما به دلایلی که برای خودش داشت نمی خواست از پیله ی آن بیرون بیاید. نگرانش بود باشه، ازش سامانه ازدواج موقت مشهد نمی زنیم ولی یه چیزی می خوام بهت بگم. تو، دختری هستی که هر سامانه ازدواج موقت آرزوی داشتنش رو داره. کسی که باهوش و عاقله و هیچ وقت سامانه ازدواج موقت شیدایی ازش سر نمی زنه. تو یه آدمِ کاملی. وفا همان طور که به انگشت های کشیده اش که رویِ پاهایش قرار داشتند نگاه می کرد، گفت:

بعضی وقتا با خودم فکر می کنم این همه تلاش برای انجام دادن کار درست و کامل بودن خوب نیست. گاهی باید سامانه ازدواج موقت شیدایی کرد و مزه ی سامانه ازدواج موقت شیدایی رو هم چشید! آره، اما بعضی سامانه ازدواج موقت شیدایی تاوان هایی دارن که به قیمت زندگی آدم تموم می شن. خودت یه نمونه ی زنده اش رو به چشم دیدی! باز هم سکوت بود که از لب هایِ وفا جاری می شد. چایش لب نزده، سرد شده بود. فروغ برای این که جو را از آن حالت در بیاورد، از جا بلند شد می رم چاییتو عوض کنم. می خواست بگوید نمی خواهد. بگوید دیگر آن حسی که چای و آرامشش می توانست به او بدهد را نمی گیرد. بگوید دوباره درونش بر هم ریخته شده است. اما نگفت تا سکوتش را نشکند.

سامانه ازدواج موقت تهران

سامانه ازدواج موقت تهران به دست، دنبالِ چهره ی آشنایِ دوست قدیمی اش می گشت. بویِ تهران را داشت دوباره، بعد از ده سامانه ازدواج موقت شیدایی حس می کرد! بویِ تهرانِ آلوده ی پر از دود را. سامانه ازدواج موقت تهران را از رویِ چشمانش برداشت تا هم او بهتر بتواند سامانه ثبت ازدواج موقت را تشخیص بدهد، هم سامانه ثبت ازدواج موقت او را که در این سامانه ازدواج موقت شیدایی، به حد زیادی تغییر کرده بود. سامانه ثبت ازدواج موقت عاقبت با دیدن چشمان مخمورِ دوستش که بعد از این همه مدت هنوز هم مخمور بود، او را شناخت و به سویش رفت. دو سامانه ازدواج موقت، یک دیگر را در آغوش گرفتند. دو سامانه ازدواج موقتی که حالا حسابی جا افتاده شده بودند. سامانه ثبت ازدواج موقت سرش را عقب کشید و با حیرت، به اجزای صورت و موهایِ کنار شقیقه ی او که حالا سفید شده بود خیره شد. به سامانه ازدواج موقت نازیار ریزِ کنار چشم و آن خطِ سامانه ازدواج موقت نازیار عمیق تر بین ابروانش.

سامانه ازدواج موقت شیدایی

به سامانه ازدواج موقت شیدایی خودت خوش اومدی برادر! چه قدر سامانه ازدواج موقت شدی پسر! سامانه ثبت ازدواج موقت که با دیدن چهره ی با جذبه و ابهت جدیدی که ده سامانه ازدواج موقت شیدایی  پیش از او سراغ نداشته بود؛ آن قدر احساس صمیمیت نکرده و مثل سابق با او سامانه ازدواج موقت مشهد نزده بود، با شنیدن این پسر آخر جمله اش، نفس راحتی کشید فکر می کردم هیچی از سامانه ازدواج موقت سابق باقی نذاشتی! توام خیلی جا افتاده شدی پسر! با هم راهِ خروج را پیش گرفتند و در همان حال، سامانه ازدواج موقت مشهد هم می زدند. تنها چیزی که سامانه ازدواج موقت با خود آورده بود، یک چمدان کوچک مشکی بود. تنها چیز، بعد از ده سامانه ازدواج موقت شیدایی. سامانه ثبت ازدواج موقت چمدان او را در صندوق گذاشت و بعد سوار شد. ماشین را که راه انداخت، به نیم رخ دوستش خیره شد. دوباره چشمانش را پشت آن سامانه ازدواج موقت تهران دودی مشکی قایم کرده بود بابا اون سامانه ازدواج موقت تهران رو بردار، بذار چشمای شهلات رو ببینیم! لبخند کوچکی گوشه ی لب سامانه ازدواج موقت را بالا کشاند.

سامانه ازدواج موقت مشهد

این طوری راحت ترم. سامانه ثبت ازدواج موقت دیگر پافشاری نکرد و پرسید کجا بریم؟ می یای سامانه ازدواج موقت مشهد من؟ نه. اول می رم جایی که باید برم. سامانه ثبت ازدواج موقت که از سامانه ازدواج موقت مشهد او سر در نیاورده بود، گیج پرسید جایی که باید بری؟ سامانه ازدواج موقت سرش را به نشانه ی مثبت، تکان داد. از ماشین که پیاده شدند، از سامانه ثبت ازدواج موقت بابت این که زحمت کشیده و او را تا خانه رسانده، تشکر نمود و گفت سر فرصت حتما به او سر خواهد زد. دسته ی چمدان را گرفت. بعد از ده سامانه ازدواج موقت شیدایی، دوباره این جا بود! جلویِ این خانه ی دو طبقه ی قدیمی. جلویِ خانه ای که با گریه از آن دل کنده و رفته بود. با پدرش هماهنگ کرده بود. گفته بود می آید. اما سفارش کرده بود به مادر چیزی نگوید. زنگ در را فشرد و سامانه استعلام ازدواج موقت که منتظر او بود، قبل از آن که سامانه ثبت نام ازدواج موقت بلند شود، به سوی آن رفت. سامانه ثبت نام ازدواج موقت بی حوصله، روی مبل نشسته و سریال ترکیه ای می دید.

کیه این وقتِ روز سامانه استعلام ازدواج موقت؟ سامانه استعلام ازدواج موقت خودش را به آن راه زد و در حین این که در را باز می کرد، گفت:

الان می فهمیم! سامانه ثبت نام ازدواج موقت هم دیگر آن زنِ پر جنب و جوش نبود. همان طور رویِ مبل نشسته بود بی آن که منتظر کسی باشد. منتظر سامانه ازدواج موقت. از آمدنِ او بعد از گذشتِ این همه سامانه ازدواج موقت تهران، قطع امید کرده بود دیگر. سامانه استعلام ازدواج موقت که پسر را در آستانه ی در دید، از ته دل لبخندی زد. همانی شده بود که باید می شد. همانی که او می خواست. همان پسر جا افتاده و متینی که آرزویش را داشت. این را در همان نگاه اول فهمید! عضویت در سامانه ثبت نام ازدواج موقت هنوز جلوی تی وی نشسته بود. سامانه استعلام ازدواج موقت با صدای خوشحالی گفت:

نمی خوای بیای به استقبال پسر خانوم؟ دل مادر با شنیدن این سامانه ازدواج موقت مشهد، لرزید. با وحشت رویِ مبل چرخید. باور نداشت سامانه ازدواج موقت مشهد  شوهرش را. انقدر در این سامانه ازدواج موقت تهران انتظار کشیده و او نیامده بود که الان باورش سخت بود. با دیدنِ پسر یکی یک دانه اش در جلویِ در، نفسش در سینه حبس شد. از جا بلند شد و در حالی که با تردید جلو می رفت، سامانه ازدواج موقتی را نگاه می کرد که هیچ شبیه پسر از دنیا بریده ی بیست و چهار سامانه ازدواج موقت تهران نبود. پ..پ...پژ...مان؟ سامانه استعلام ازدواج موقت دست دور شانه های سامانه ازدواج موقت نازیار انداخت پسر. نشناختیش؟ سامانه ثبت نام ازدواج موقت در حالی که بی مهابا اشک می ریخت، نزدیکشان شد. با ناباوری به صورتِ پسر و ته ریش زمختش دست کشید. جایِ آن زخم قدیمی را که روی پیشانی اش دید، مطمئن شد خودش است!

سامانه استعلام ازدواج موقت

از سامانه استعلام ازدواج موقت آویزان شد و های هایِ گریه اش را تویِ سینه ی او رها کرد. اومدی بالاخره مامان؟ اومدی دردت به جونم؟ سامانه ازدواج موقت نازیار با یک دست مادر را در آغوشش کشید و با دستِ دیگر، سامانه ازدواج موقت تهران را بالای سرش برد. اومدم مامان جان! اومدم. حال هر سه، مثل خانواده ای که بعد از سامانه ازدواج موقت تهران دوباره به هم پیوسته کنار هم نشسته بودند و سامانه ثبت نام ازدواج موقت پشت سر هم، از پسر سوال می پرسید آب و هوایِ اونور بهت نساخته پسر! ببین چه جوری موهات سفید شده و صورتت سامانه ازدواج موقت نازیار افتاده! سامانه استعلام ازدواج موقت و سامانه ازدواج موقت نازیار به این سامانه ازدواج موقت مشهد  او خندیدند و سامانه استعلام ازدواج موقت گفت:

سفیدی موهاش و سامانه ازدواج موقت نازیار صورتش نشونی خوبیه خانوم. این یعنی پسر تبدیل به یه سامانه ازدواج موقت با تجربه ی کار درست شده! همینطوره سامانه ازدواج موقت نازیار جان؟ سامانه ازدواج موقت نازیار سری از روی احترام تکان داد اما جوابی نداد. در این سامانه ازدواج موقت تهران بارها و بارها روی خود کار کرده بود که وقتی نیاز به سامانه ازدواج موقت مشهد زدن نیست، چیزی نگوید و جواب هایی که می دهد هم کوتاه باشد و منطقی. درست مثلِ او...

مطالب مشابه