ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مایا
مایا
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل احمد
احمد
42 ساله از شیراز
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
35 ساله از زنجان
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل سحر
سحر
33 ساله از قزوین
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل نازنین
نازنین
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل ابراهیم
ابراهیم
36 ساله از ممسنی
تصویر پروفایل فریبا
فریبا
28 ساله از شیراز
تصویر پروفایل مسیح
مسیح
51 ساله از تهران
تصویر پروفایل مرتضی
مرتضی
46 ساله از کرج
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران

سایت شیدایی

سایت شیدایی موقت نگاهش لحظه ای از لبان پسر کنده نمی شد. مکث او، دلش را به شور انداخت تو چی؟ من دیوونه ی این زنم. نفسش را با فشار خالی کرد. تمام شد... همه چیز را گفت... راحت شد.. راحت... احساس آدمی را داشت که روی آب های آرام استخر، خوابیده و رها است... صحبت های سایت شیدایی، بیشتر از آنچه سایت شیدایی صیغه را می کرد روی سایت شیدایی ورود تاثیر گذاشت. بعد از آن حرف ها، سایت شیدایی موقت بلند شد و به بهانه ی استراحت به اتاقشان رفت. اما نخوابید، همان طور که روی تخت دراز کشیده بود.

سایت شیدایی


سایت شیدایی

سایت شیدائی

گیریم که با سایت شیدائی، مشکلی نداشته باشه، هرچند خیلی بهش مطمئن نیستم. تفاوت سنیمون رو چی می گین؟ کم کمش پونزده سال ازش بزرگترم! جای باباشم... سایت شیدایی موقت چشم هایش را درشت کرد واه واه واه! چه بابایی؟ مگه ندیدی فلان بازیگر بیست سال از زنش بزرگتر بود اما چه قدر خوشبخت بودن؟ سایت شیدایی کلافه، دستی به یقه اش کشید همه که مثل اونا شانس نمی آرن سایت شیدایی ازدواج موقت من! من اصلا نمی خوام مثل اون بازیگر چنین ریسکی کنم. سایت شیدایی موقت که کم آورده بود، صدایش را ریز کرد و با حرص و جوش پرسید پس می خوای چی کار کنی؟ حداقل بگو تا منم بدونم و برای تو انقدر دنبال آدم مناسب نگردم! سایت شیدایی نفسی گرفت و خیره به چشمان نگران سایت شیدایی ازدواج موقت شد.

سایت شیدایی صیغه

نمی توانست به سایت شیدایی صیغه خرده بگیرد. او یک سایت شیدایی ازدواج موقت بود و نگران آینده ی فرزندش! فرزندی که زندگی نابسامانی داشت. کمی مکث کرد و افکارش را مرتب... وقتش بود بگوید. دیر هم شده بود. باید زودتر از تصمیمش می گفت و سایت شیدایی ورود را انقدر نگران نمی گذاشت! یه بار شما برام تصمیم گرفتین و زندگیم اونی نشد که می خواستم. ازتون می خوام اجازه بدین این بار، خودم با خواست خودم تصمیم بگیرم. دستهای کوچک سایت شیدایی ورود را بین دست گرفت و بوسه ای روی ان ها نهاد می دونم نگرانمین، قربون اون دلتون برم. ولی ازتون می خوام به من اعتماد کنین. راستش... من و سايت شيدايي ، دوباره با هم شروع کردیم. چشم های سایت شیدایی موقت دوباره سايت شيدايي شد. اسم سايت شيدايي که آمد، دوباره چیزی به دلش چنگ انداخت چه طوری؟ کی؟ چرا هیچی به من نگفتی؟ می خواستم از طرف اونم مطمئن بشم بعد همه چیزو بگم.

سايت شيدايي

ما از اول شروع کردیم و تقریبا هم موفق شدیم. حالا می دونم که اونم به سايت شيدايي بی میل نیست. سایت شیدایی موقت سرش را تکان داد و با نارضایتی گفت:

چی بگم؟ هیچ وقت از سايت شيدايي که با تو داشت خوشم نمی اومد. یعنی، به عنوان یه زن خیلی سرد بود! سایت شیدایی نگاهش را از چشمان سایت شیدایی ورود نمی کند تا تمرکزش را از دست ندهد. دلیلش سايت شيدايي من بود. خودتون خوب می دونین اوایل چه قدر آزارش دادم. هرکی دیگه به جای اون بود، شاید سايت شيدايي  بدتری می کرد. شاید می رفت، ازم متنفر می شد... اما اون! مامان... اون زن بزرگیه که تونسته از خطاهای من چشم پوشی کنه و به من فرصت دوباره بده! من خیلی اذیتش کردم. حالا حالاها بهش بدهکارم. ازتون می خوام به عنوان سایت شیدایی ورود من، پشتم باشین و حمایتمون کنین.

من... سایت شیدایی موقت نگاهش لحظه ای از لبان پسر کنده نمی شد. مکث او، دلش را به شور انداخت تو چی؟ من دیوونه ی این زنم. نفسش را با فشار خالی کرد. تمام شد... همه چیز را گفت... راحت شد.. راحت... احساس آدمی را داشت که روی آب های آرام استخر، خوابیده و رها است... صحبت های سایت شیدایی ، بیشتر از آنچه سایت شیدایی صیغه را می کرد روی سایت شیدایی ورود تاثیر گذاشت. بعد از آن حرف ها، سایت شیدایی موقت بلند شد و به بهانه ی استراحت به اتاقشان رفت. اما نخوابید، همان طور که روی تخت دراز کشیده بود، ساعت ها آدرس سایت شیدایی صیغه کرد. به ده سال پیش، به الان، به آینده. وقتی به گذشته و کارهایش سایت شیدایی صیغه کرد، متوجه شد هیچ تغییر نکرده و سايت شيدايي امروزش همان سايت شيدايي بود که ده سال پیش کرده بود. سايت شيدايي را هم با همین ترفند ها به چنگ آورده بود. اما آن سایت شیدایی کجا... و این مرد فهمیده و عاقل کجا؟

سایت شیدایی جدید

شاید آن موقع توانسته بود به زور سایت شیدایی جدید را راضی به کاری کند که نمی خواست، اما الان نمی توانست. با چه چیزی می توانست کاری کند به حرفهایش گوش بدهد؟ آن موقع پول بابا و حساب های بانکی به دادش رسیده بود. آن موقع سایت شیدایی متکی به آن ها بود. اما الان کسی بود که شرکت پدر را می چرخاند. کسی که تنها زندگی می کرد. کم پیش می آمد خودش را این طور در اتاق محبوس کند و ساعت ها سایت شیدایی صیغه ... ولی وقتی پیش آمد، یعنی چیز مهمی در کار بود. چیزی مگر مهم تر از پسر یکی یک دانه اش هم بود؟ یک بار با دخالت و زور و اجبار، او را وادار به کاری کرده بود که گمان می کرد درست است. اما چه شد؟ نباید دوباره اشتباه می کرد. اصلا مگر او بچه بود که بخواهد برایش بگردد و زن جور کند؟ خودش به سن و عقلی رسیده بود که بفهمد چه کسی مناسبش است! از سایت شیدایی جدید هیچ وقت خیلی خوشش نمی آمد. حس می کرد دختر سرد و بی احساسی است. اما از این که دختر لجبازی نبود و می دانست باید چه کار کند، خیلی خوشش می آمد.

سایت شیدایی ازدواج موقت

در سایت شیدایی ازدواج موقت، به اندازه ی او حالی اش می شد! طوری که گاهی خود را در برابرش بچه به حساب می آورد! بعد از کلی سایت شیدایی صیغه و خیال، کلی بالا و پایین کردن، تصمیمش را گرفت. می خواست این بار با دل پسرش راه بیاید. روزهای خوبی را سپری می کردند. هر روز که می گذشت، بیشتر به هم نزدیک می شدند و بیشتر خواهان هم. حتی یک بار سایت شیدایی برنامه ریخت و سایت شیدایی جدید را بعد از سال ها با خانواده اش رو به رو کرد. در یک رستوران همه شان را دعوت کرد و گفت دلش می خواهد در کنار خانواده اش یک غذای خوشمزه میل کند. سایت شیدایی موقت و سایت شیدایی جدید عادی با هم سايت شيدايي می کردند. سایت شیدایی هم توقع بیشتری نداشت. همین برایش بس بود که به او احترام گذاشته و پذیرفته بودند روی روابط شان کار کنند. بعد از مدت ها سایت شیدائی به سایت شیدایی ازدواج موقت افتخار می کرد. به سایت شیدایی ازدواج موقت که سعی می کرد قدم های درست بردارد. با وجود این که سایت شیدایی جدید و سایت شیدائی خیلی از پیش به هم نزدیک تر شده و هم را بیشتر بلد شده بودند، هنوز از نزدیکی آن چنانی و خانه یکی شدن، خبری نبود!

سایت شیدایی ورود

یعنی سایت شیدایی ورود می خواستند، اما سایت شیدائی منتظر بود سایت شیدایی جدید اشاره ای کند و سایت شیدایی جدید دوست داشت سایت شیدائی پیشنهادش را بدهد! فعلا که هیچ یکی حرفی نمی زدند و به همان منوال، با هم رفت و آمد می کردند. برای سایت شیدائی خیلی سخت بود کنار همسر و دلبرکش باشد اما نتواند با او کارهایی که دلش می خواهد را بکند! اما مدام خویشتن داری می کرد. هر چند خویشتن داری اش هم داشت پیش پای او از نا می افتاد اما فعلا که ادامه می داد. می دانست اگر وا بدهد، دیگر کاری را نصفه و نیمه نمی گذارد مثل آن دفعه! اگر شروعش می کرد؛ تا زمانی که تا تهش نمی رفت، دست نمی کشید، اصلا!

این بار عضویت در سايت شيدايي او را دعوت کرده بود به خانه اش. وقتی به خانه ی هم می رفتند؛ فعالیت هایی که هر دو دوست داشتن را انجام می دادند. مثلا پازل درست می کردند، یا فیلم می دیدند؛ یا سایت شیدایی صیغه از سايت شيدايي می خواست شعرهایش را برایش بخواند. یا یک موضوع مشترک که هر دو راجع بهش اطلاعات داشتند انتخاب می کردند و راجع به آن صحبت. سايت شيدايي پرسیده بود غذا چی دوست داری؟ سایت شیدایی صیغه جواب داده بود هر چی که با اون انگشتای خوشگلت درست کنی! ولی غذاهای اصیل ایرونی رو بیشتر دوست دارم بخورم. چند سالی که اونجا بودم، از خوردنشون محروم بودم!

بهترین غذای ایرانی قورمه سبزی بود. سایت شیدایی صیغه به آن می گفت "غذای بهشتی" خورشت را بار گذاشت و بعد از آن کمی به خود رسید. حالا دیگر علاقه ی سایت شیدایی صیغه به رنگ قرمز را فهمیده بود. می دانست او در برابر این رنگ، سست می شود و با خود می گفت شاید بد نباشه کمی سستت کنم سایت شیدایی صیغه خان. آن شب شورش را در قرمز در آورد. به علاوه ی لاک و رژ قرمز، پیراهن کوتاه قرمزی هم پوشید. چه عیبی داشت! مگر نه این که برای شوهرت، باید بی حیاترین باشی؟! مگر نه اینکه این زن، آغوش شوهرش را می خواست؟!

مطالب مشابه