ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل حسین
حسین
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل عسل
عسل
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل علی
علی
29 ساله از تهران
تصویر پروفایل آذر
آذر
53 ساله از گرگان
تصویر پروفایل ستاره
ستاره
28 ساله از مشهد
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل بنیامین
بنیامین
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل مبینا
مبینا
28 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل وحید
وحید
42 ساله از کرج
تصویر پروفایل بابک
بابک
52 ساله از کرج
تصویر پروفایل حامد
حامد
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل مبینا
مبینا
26 ساله از مشهد

سایت همسرانلاین

تو نامزد منی، دلیل نداره تو جمع انقد کنار همسرانلاین باشی. پوزخندی زدم و گفتم: فکر کنم خودتم باورت شده نامزدتم؟ در فال انلاین همسر اینده

سایت همسرانلاین - همسرانلاین


تصویر سایت همسرانلاین

که البته همسرانلاین خیلی هم از این موضوع بدش نیومد چرا که روشنک هم همراهش اومده بود. با همون قیافه همیشه حق به جانب و عصبیش به جاده خیره شده بود، منم داشتم به پری پیام میدادم و در مورد روشنک غیبت میکردیم. _ سرت و از اون گوشی در میاری یا پرتش کنم بیرون. سرم و رمان انلاین همسر اجباری اوردم _ تو اینم میخوای دخالت کنی پسر. _ ای کاش انقدی که با همسریابی انلاین رفیق بودی، با دخترا میپریدی که طرز حرف زدنت عین پسرا نباشه. _ راست میری، چپ میری میگی اشکان. میشه دیگه...

رمان انلاین همسر اجباری اونجا

نذاشت حرفم و کامل کنم، ضربه ای به کنسول زد و با نگاه درنده اش به من خیره شد. _ نه نمیشه. رمان انلاین همسر اجباری اونجا اگه ببینم باز مثل جوجه اردک راه بیوفتی دنبال همسریابی انلاین اینور اونور، من میدونم با تو. _ مشکلش چیه خب؟ _ تو نامزد منی، دلیل نداره تو جمع انقد کنار همسرانلاین باشی. پوزخندی زدم و گفتم: فکر کنم خودتم باورت شده نامزدتم؟ در فال انلاین همسر اینده این اصال مشکل من نیست

اگه تو مشکل داری میتونی به همه بگی که دروغ گفتی. دیگه چیزی نگفت و باز هم به جاده چشم دوخت. رمان انلاین همسر اجباری قشنگی بود، چشمم که به دریا افتاد، ناخواگاه چند قدمی عقب رفتم و چشمام و بستم. خفه شدن با آب خیلی دردناک بود و به زجری که برادرام کشیدن فکر میکردم. به لحظه لحظه جون دادن و نفس نکشیدن. دستش و گذاشت روی چشمام، اشکان بود

از بوی عطرش فهمیدم. چشمام و باز کردم و به سمتش چرخیدم. _ چرا نیومدی داخل ویالرو ببینی؟ _ داخلش که فرق نمیکنه. مهم بیرونه. دستم و گرفت و گفت: زود باش، بریم لب دریا سرجام ایستادم و میخ شدم. _ نه نه من نمیام همسریابی انلاین. _ چرا؟ _من از آب میترسم. _ لوس نشو. تو این دنیا نباید از هیچ چیزی بترسی. دستم و پشت سرش کشوند تا نزدیک آب. همسرانلاین نکن جون همتا، من.. . من میترسم. _ بیا فقط پاهاتو بذار توی آب. دستم و ول کرد و رفت توی دریا، تقریبا تا زانوهاش توی آب بود. مات بهش نگاه میکردم و تپش قلبم باال میرفت. اومد بیرون و دستم و کشید. بغض کرده بودم و عصبی شدم، داد کشیدم. _ ولم کن رمان انلاین همسر اجباری. میگم میترسم. میفهمی؟ _ تو چت شده؟

آب که ترس نداره. _ توام اگه برادرت تو آب خفه شده بود میترسیدی. _ اینم از شماره همسریابی انلاین. زهرخند تلخی زد و سیگارش و روشن کرد. _ خوشحال نشدی؟ _ دارم

 فال انلاین همسر اینده فکر میکنم

 فال انلاین همسر اینده فکر میکنم. _ بس کن. اگه یه مشکل هم برای من پیش بیاد تو کمکم نمیکنی؟ سکوت کرد و بغلم کرد. با کمک پری مختصر غذایی برای بچه ها درست کردیم. جرئت روبرو شدن با همسرانلاین و نداشتم و سعی می کردم تو آشپزخونه وقت گذرونی کنم. پری و امیر و اشکان تو نشیمن گرم صحبت شده بودن که فال انلاین همسر اینده وارد آشپزخونه شد و به دستم نگاه انداخت. _دستت چی شده؟ نگاهم و ازش گرفتم و تفتی به غذا دادم. _چیزی نیست، در رفته. جلو تر اومد، چونه ام با دستش باال اورد. _ پرسیدم چی شده؟

مطالب مشابه