ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مونا
مونا
32 ساله از قم
تصویر پروفایل ناصر
ناصر
42 ساله از تبریز
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل فرزین
فرزین
34 ساله از تبریز
تصویر پروفایل صفورا
صفورا
31 ساله از کرمانشاه
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
32 ساله از دامغان
تصویر پروفایل حمید
حمید
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل مایا
مایا
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
33 ساله از قزوین
تصویر پروفایل احسان
احسان
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل نیما
نیما
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل بیتا
بیتا
37 ساله از شیراز

سایت همسریابی عاشقون اصفهانی

سایت همسریابی عاشقونه رو با جادو برگردوندی تا جایگزین من بشه؛ اما اون فقط چشمش برگشت و اگه موفق میشدی از دست من راحت شی، سایت همسریابی

سایت همسریابی عاشقون اصفهانی - همسریابی


تصویر. سایت همسریابی عاشقون اصفهانی

و بعد ازآن سایت همسریابی عاشقون با ورود به رفیع باطل شده است. من میتوانم چشم را دوباره به او بازگردانم. چند ثانیه ناپدید شد. کنارش نشستم و پرسیدم: -االن به هوش میاد؟ سرش رو به معنی آره تکون داد. مشتی به شونهی شاهرخ زدم و گفتم: -هی! سایت همسریابی عاشقون باید برگردیم. پلکش رو تکون داد. وقتی مطمئن شدم داره به هوش میاد بلند شدم و به عاشفانه های دونفره نگاه کردم و گفتم: -حاال ما چهطوری باید برگردیم؟ به شاهرخ که نشست نگاه کردم. دستی به گردنش کشید و بلند شد ایستاد. متعجب به آیئیل خیره شده بود.

کالفه سرم رو تکون دادم و منتظر جواب آیئیل شدم. دستش رو توی آستین لباس حریرش برد و میلهی کوتاه و نقرهای رنگی رو خارج کرد. نگاهی به جفتمون انداخت و گفت: -میله را بگیرید تا من خارجتان کنم. دست دراز کردم و میله رو گرفتم. سر دیگهش رو بهطرف شاهرخ دراز کردم. هنوز توی عالم عاشفانه های دونفره بود. میله رو گرفت و سوالی بهم نگاه کرد. سایت همسریابی عاشقون دستش رو وسط میله گذاشت و چشمهاش رو بست. چیزی رو زیر لب زمزمه میکرد. کمکم نوری دورمون رو احاطه کرد. انگار داشتیم حرکت میکردیم. آیئیل دستش رو برداشت و گفت: -فراموش نکن که چه گفتم. به او اعتماد کن. صدای سوت بلندی توی گوشم پیچید که مجبور شدم چشمهام رو ببندم. بعد از چندثانیه با حس سرما، چشمهام رو باز کردم.

سایت همسریابی عاشقون زدم و به آسمون نگاه کردم.

روبهروی کلبه ظاهر شده بودیم. سایت همسریابی عاشقون زدم و به آسمون نگاه کردم. سرم رو پایین آوردم و به شاهرخ که نگاهم میکرد خیره شدم. میله دیگه توی دستمون نبود. اخم کردم و گفتم: -میدونی چرا اونطوری شدی؟ سوالی نگاهم کرد. پرحرص گفتم: -برای اینکه تقلب کردی. برای اینکه با جادو برگشتی. برای اینکه... نفسم رو به بیرون فوت کردم و گفتم: -هرچی میکشیم از دست عاشفانه های دونفره اون نریمان احمقه. نفسم رو حبس کردم و برگشتم به سایت همسریابی نگاه کردم. دستش توی جیبش بود و با اخم بهم خیره شدهخجالت نکش باز هم بگو! بود. قدمی به جلو برداشتم و گفتم: -چرا باید خجالت بکشم وقتی حقیقته؟! باید قبول کنی که اون موقع میخواستی از دستم راحت شی و... به شاهرخاشاره کردم

سایت همسریابی عاشقونه رو با جادو برگردوندی

سایت همسریابی عاشقونه رو با جادو برگردوندی تا جایگزین من بشه؛ اما اون فقط چشمش برگشت و اگه موفق میشدی از دست من راحت شی، سایت همسریابی چیز بزرگ رو از دست داده بودی. نیشخندی زد و چیزی زیر لب گفت. به شاهرخ که بهطرف کلبه رفت نگاه کردم. دوباره به نریمان نگاه کردم و عصبی گفتم: -سایت همسریابی عاشقونه تو چرا همهش اینجایی؟ میخوای اون دوتا دنبالهات رو هم بکشونی اینجا؟ اگه میخواستی همهش اینجا باشی پس چرا رفتی؟ اخم بزرگی بین ابروهاش نشسته بود. سایت همسریابی راه افتاد و نزدیکم ایستاد. با اخم به چشمهاش خیره شدم. گفت: -سایت همسریابی عاشقونه بودم از یه چیزی مطمئن بشم. -چی؟ -اون مدار! تونستی جابهجاش کنی؟ سرم رو به سمت چپ چرخوندم و گفتم: -آره! میتونستم جابهجاش کنم؛ اما نکردم. نفس عمیقی کشید و گفت: -عاشفانه های دونفره فهمیدی که نارسوس از تو خیلی زرنگتره! سایت همسریابی عاشقونه و خشمگین نگاهش کردم و غریدم: با گفتن اون حرف یه جوری شده بودم. رو ازش گرفتم و سایت همسریابی کلبه راه افتادم. خیلی سنگینه که بهتزرنگ نیست؛

مطالب مشابه