ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل عسل
عسل
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
29 ساله از تهران
تصویر پروفایل آذر
آذر
53 ساله از گرگان
تصویر پروفایل مبینا
مبینا
26 ساله از مشهد
تصویر پروفایل حامد
حامد
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل حسین
حسین
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل وحید
وحید
42 ساله از کرج
تصویر پروفایل ستاره
ستاره
28 ساله از مشهد
تصویر پروفایل بنیامین
بنیامین
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل بابک
بابک
52 ساله از کرج
تصویر پروفایل مبینا
مبینا
28 ساله از اصفهان

عضویت در سایت همسریابی نگار چه شرایطی دارد؟

همسریابی نگار ورود بلند شد که بره دختره پست! بعدم کیفشو گرفتو با همسریابی موقت صیغه نگار رفتن... بانو زیر لب گفت: من مطمئنم این نمایشا واسه این بود.

عضویت در سایت همسریابی نگار چه شرایطی دارد؟ - همسریابی نگار


همسریابی نگار

چرا من و همسريابي نگار و همسریابی نگار باید تویه جمع باشیم؟!

بعد از دیدن روژان با همسریابی نگار ورود و هاله تو کافه خیلی متعجب شدم. چرا من و همسريابي نگار و همسریابی نگار باید تویه جمع باشیم؟! بانو هم با تردید نگام می کرد. گویا اونم حس بدی بهش دست داده. همسریابی نگار موقت: روژان بهت گفتم من دیشب همسريابي موقت نگار رو دیدم. امروز هم واسه بدرقه قرار بود بیام. دیگه این کارا واسه چیه؟ خب منو همسریابی موقت صیغه نگار چون تو جشن دیشبتون نبودیم خواستیم امروز با دلارا خداحافظی کنیم. منم دلم خواست تو هم باشی. آرتان پوفی کشید از کی تاحالا دلارا واسه تو مهم شده؟ عه آرتان!؟

همسریابی نگار ورود در جوابش فقط سرشو تکون داد

من اونقدرام کینه ای نیستم. بانو آروم در گوشم گفت: پگاه داره میاد سمتمون سرمو به سمتش چرخوندم... یعنی چی؟ این اینجا چیکار داره؟! سايت همسريابي نگار اومد طرف ما و رو به من گفت: اوه چه تصادفی چطوری همسريابي موقت نگار جون شنیدم مسافری! در جوابش با لبخند مصنوعی و متعجبی گفتم: متشکرم پگاه جان، بله دیگه منم قراره برم ولی بر می گردم. لبخند دندون نمایی زد و یه تای ابروشو انداخت بالا: امیدوارم! بعد با بانو سلام کرد و هاله و روژان و در آخرم همسریابی نگار که همسریابی نگار ورود در جوابش فقط سرشو تکون داد و اخم پر رنگی کرد در کمال پرویی اومد کنار من نشست که روبه روی همسریابی نگار موقت باشه! خیلی پشیمونم که اومدم...

سایت همسریابی نگار تا اینو شنید چشاشو گرد کرد

خیلی! هممون بستنی سفارش داده بودیم و ده دقیقه بعد سفارشا رو اوردن. پگاه: خوب همسريابي نگار جون چه خبر از نیما! سایت همسریابی نگار تا اینو شنید چشاشو گرد کردو دستپاچه گفت: نیما ؟! سايت همسريابي نگار لبخند کمرنگی زدو گفت: همون نیما بهرامی خودمون دیگه!! اتفاقا چند روز پیش تو پارک دیدمتون! از علاقه شدیده بینتون هم بهم گفت! روژان از رو صندلیش بلند شدو گفت: چرا چرتو پرت میگی!!! چه علاقه ای! ؟ همسریابی موقت صیغه نگار: نمیتونی ثابت کنی! همسريابي نگار چندتا عکس سایت همسریابی نگار یه پسره که فک کنم یه واحد باهاش کلاس داشتم رو تو گوشیش بود به روژان و آرتان نشون داد.

بعدم فیلمی که با هم درحال قدم زدن بودنو پلی کرد. با تموم شدن فیلم، همسریابی نگار پوزخند صدا داری زد. من توضیح میدم! همسریابی نگار موقت لبخندی زد و گفت: من ازت توضیح خواستم!؟ سایت همسریابی نگار با لبخند دندون نمایی گفت: می دونستم بهم اعتماد داری! لحنش جدی شد ازت توضیح نخواستم چون تو و کارات اصلا واسم مهم نیستین... یعنی چی؟! یعنی همین که گفتم! همسريابي نگار با بغض به پگاه گفت: خیلی پستی! با دستای خودم منو انداختی تو چاه؟! تو که گفتی فقط دلا... به اینجای حرفش که رسید سايت همسريابي نگار گفت: هیش! سوپرایزمو خراب نکن!

همسریابی نگار ورود بلند شد که بره

دختره پست! بعدم کیفشو گرفتو با همسریابی موقت صیغه نگار رفتن... بانو زیر لب گفت: من مطمئنم این نمایشا واسه این بود که پول بستنیشونو حساب نکنن! اینو که گفت ریز خندیدم: بانو تو دیوونه ای این همه اتفاق افتاده تو فکر پول بستنی! به خودم اومدم... قضیه داره بو دار تر میشه! استرس منم شدید تر! همسریابی نگار ورود بلند شد که بره. اما سايت همسريابي نگار گفت: لطفا چند لحظه بشین! همسریابی نگار لزومی نداره لطفا! با بی میلی نشست! بعد از چند دقیقه سکوت سایت همسریابی نگار گفت: حالا نوبتی هم باشه نوبت همسريابي موقت نگار خانمه! با تعجب گفتم: چه نوبتی ؟!

اون از نقشش واسه همسریابی نگار موقت اونم از سوپرایزی که واسه من داره!

سوپرایزه! اون از نقشش واسه همسریابی نگار موقت اونم از سوپرایزی که واسه من داره! شروع کرد به حرف زدن. خب همسريابي موقت نگار خانم! در مورد زندگیه همه ما همه چیز روشنو واضحه! اما تنها چیزی که از تو می دونیم اینه که تو پرورشگاه بزرگ شدی؛ البته اگه شیلا نبود انقدرم نمی دونستیم… بگذریم. طلبکارانه گفتم: خووب! بهم پوزخند زد. شیلا قبلا بهم گفته بود که تو با یه پسر چشم رنگی که از قرار معلوم عشق دوران نوجوونیتم بوده ازدواج کردی...

اما باور نکردم! تا اینکه دیشب با چشمای خودم دیدمش و وقتی شنیدم که داری با خودش میری شکم به یقین تبدیل شد! خندید و ادامه داد: الحق که رو خوب چیزاییم دست میزاری دختر! لحنشو جدی کرد ولی همسریابی نگار ورود نه! ذهنم خالی از هر کلمه ای بود... نمی دونستم در برابر این همه تهمت چی بگم! اینارم شیلا بهم داده بعدم یه سری عکس پرت کرد رو میز چشمام دیگه تار می دیدن...

مطالب مشابه