ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل احسان
احسان
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل مونا
مونا
32 ساله از قم
تصویر پروفایل صفورا
صفورا
31 ساله از کرمانشاه
تصویر پروفایل فرزین
فرزین
34 ساله از تبریز
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
32 ساله از دامغان
تصویر پروفایل حمید
حمید
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
33 ساله از قزوین
تصویر پروفایل مایا
مایا
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل بیتا
بیتا
37 ساله از شیراز
تصویر پروفایل نیما
نیما
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل ناصر
ناصر
42 ساله از تبریز

قوانین ایران چت روم

صفا چت روم حسابی شلوغ بود. یه عالمه فرشته در رفتوآمد بودن و به غیر از چت روم آزاد فارسی کسی حواسش به ما نبود. بچهها همه بیدار شده بودن

قوانین ایران چت روم - چت روم


تصویر قوانین ایران چت روم

حس کردم چیزی روی چت دوستانه انلاین کشیده میشه. ایران چت روم صورتم رو نوازش میکرد. آروم چشمهام رو باز کردم. چشمهام تار میدید و دید خوبی نداشتم. چندبار پلک زدم. کمکم لبخند آیئیل رو تشخیص دادم. -خیلی وقت است که منتظرت بودم مُدَمِرَه. دستم رو تکیهگاه کردم و نشستم. پرسیدم: -چی؟ مدمره؟ ایران چت روم پررنگتر شد و گفت: -همان نابودگر به زبان صفا چت روم است.

سرم رو تکون دادم و دوباره پرسیدم: -من امروز صبح اینجا بودم، تو به من گفتی چند روز دیگه برمیگردم! چهطور خیلی وقته منتظرمی؟ یهکم گیج شدم. جواب داد: -چت دوستانه انلاین من به تو گفتم که چند روز دیگر میآیی. برای من از وقتی که تو رفتهای، پنج روز گذشته است. زمان اینجا خیلی زودتر از آن پایین میگذرد. ابروهام ایران چت روم پرید. امروز چندم بود؟ اه یادم نیست؛ یعنی وقتی کارمون تموم بشه و برگردیم، احتماال فردا شده! سرم رو چرخوندم و به 65 نفری که درازبهدراز افتاده بودن نگاه کردم.

صفا چت روم نریمان حرکت کردم

از جام بلند شدم و صفا چت روم نریمان حرکت کردم. هنوز بهش نرسیده بودم که نشست و سریع بهطرفم برگشت. تحت تاثیر حرکت یهوییش سرجام ایستادم. حس کردم نفس راحتی کشید. نزدیکش رفتم و روی پنجه پا کنارش نشستم. -خوبی؟

چت دوستانه انلاین فقط سرم درد میکنه

سرش رو تکون داد و گفت: -چت دوستانه انلاین فقط سرم درد میکنه. -خب این طبیعیه. به بقیه نگاه کردم. دونهدونه بیدار میشدن و مینشستن. -چت روم آزاد فارسی اینجا باید چیکار کنیم؟ برگشتم و نگاهش کردم: -فردا صبح نارسوس میرسه اینجا. باید یه نقشهی درست و حسابی بکشیم. تعداد ما خیلی کمه و باید یه نقشهی استراتژیک طراحی کنیم که توی ایران چت روم مرحله شکست نخوریم. سرش رو تکون داد و دستی به صورتش کشید. از جام بلند شدم و به اطرافم نگاه کردم. برخالف صبح که اینجا خیلی خلوت بود و به قولی پرنده پر نمیزد، صفا چت روم حسابی شلوغ بود. یه عالمه فرشته در رفتوآمد بودن و به غیر از چت روم آزاد فارسی کسی حواسش به ما نبود. بچهها همه بیدار شده بودن و به اطرافشون نگاه میکردن.

بهطرف ارشیا رفتم و نگاهی بهش انداختم. -خوبی؟ لبخند بزرگی زد و گفت: به ذوقش لبخند کمرنگی زدم و نگاه کلی به بقیه انداختم. همه دورم جمع شدن و منتظر شدن که چت روم آزاد فارسی اینقدر خوب نبودم. باید چیکار کنیم. آب دهنم رو قورت دادم. باورش خیلی سخت بود که تمام تئوریهای ذهنم داشت عملی میشد؛ ولی من هنوز آماده نبودم. شاید هم بودم و این گیج بودن به خاطر چت روم آزاد فارسی باشه. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -زمان اینجا خیلی زود میگذره و میشه گفت به چت دوستانه انلاین اینجا، پنج شیش روز دیگه نارسوس میرسه. ما باید یه فکری کنیم که همینجا غافلگیر بشه. نمیخوام به آسمونهای صفا چت روم برسه. آیئیل جلو اومد

مطالب مشابه