ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بابک
بابک
52 ساله از کرج
تصویر پروفایل عسل
عسل
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل وحید
وحید
42 ساله از کرج
تصویر پروفایل آذر
آذر
53 ساله از گرگان
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل نازنین
نازنین
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل سپیده
سپیده
46 ساله از دماوند
تصویر پروفایل مبینا
مبینا
26 ساله از مشهد
تصویر پروفایل حامد
حامد
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل بنیامین
بنیامین
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل ستاره
ستاره
28 ساله از مشهد
تصویر پروفایل مبینا
مبینا
28 ساله از اصفهان

لینک سایت صیغه یاب

سايت ازدواج موقت رايگان او انگار انسان نبودند و به راستی فرشته بودند. مامان از این موضوع ناراحت بود که امکان دارد وضعیت من رو به روی بهار بیارند

لینک سایت صیغه یاب - صیغه یاب


تصویر لینک سایت صیغه یاب

. . -من بودم و سایت صیغه یاب و ان سفره شیرین و کوچک. اینه و قرانی که در دستهای لطیف سروش بود. صدای زیبا و گرم او بود که با ارامش میخواند. ان سایت همسریابی دائم کاملا رایگان اولین سالی بود که با یاد پدر بغض غریب گلویم را نفشارد و تنها به یاد او و قبرش فاتحه ای خواندم. بعد از اینکه سایت صیغه یاب را در کردند سروش قران را بوسید و بعد دستم رو در دستش فشرد و اولین بوسه سال جدید رو بر روی گونه هایم کاشت و با سرخوشی ان را یاداور کرد که بوسه اولش پر از محبت بود و من را به خنده انداخت. من هم او را بوسیدم و با شیطنت در اغوشش فرو رفتم و زمزمه کردم که اولین چیزی که در ابتدای سال حس میکنم اغوش گرم اوست. اه من چه روز شیرینی بود. با اینکه پاسی از شب گذشته بود اما من و او بی انکه اهمیتی به عقربه های ساعت بدهیم و یا اینکه خسته شویم روبروی هم نشسته بودیم و تنها هالوژن داخل پذیرایی اتاق را روشن میکرد. موهایم روی صورتم ریخته بود و او با دستهای مهربان و گرمش ان رو از روی گونه ام کنار میزد و باز هم موهایم لجوجانه به روی گونه ام میریخت و سروش با خنده باز هم این کار را انجام میداد و عجیب این بود که از سایت صیغه یاب این کار احساس لذت میکرد. ان شب هر دو با هم به نشسته بودیم و مشاعره می کردیم. هیچ گاه فراموشم نمیشود ان شب زیبا و رویایی را و در اخر سروش با خواندن ترانه زیبایی خوشی ان شب را بر من تمام کرد. اهی از سر افسوس کشیدم و سر بلند کردم و متوجه شدم همه نگاه ها به صورت من دوخته شده. لبخند تلخی زدم و همان لحظه مجری اغاز سال جدید را تبریک گفت و من در میان گریه خودم را در اغوش بهار انداختم. سایت همسریابی دائم کاملا رایگان گونه ام را میبوسید و سال جدید رو تبریک میگفت. عجیب بود که انها شرایطم را درک میکردند و تنها نگاه پر تعجب کامیار بر روی صورتم بود که عذابم میداد.

سایت همسریابی با شماره اجازه میدادم

از نظر او گناه میکردم که خودم رو عذاب میدادم و اگر به سایت همسریابی با شماره اجازه میدادم حقیقت رو به سروش میگفتند. مامان هم با گریه من رو در اغوش کشید و هم به من هم به کودکم سال جدید را سایت صیغه یاب گفت. روزهای سال جدید تنها روزهایی بود که با وجود تعطیلی دانشگاه به من خوش گذشت. به همراه سایت همسریابی فوری و خانواده اش به مسافرت رفتیم و در این سفر خیلی به ما خوش گذشت. سايت ازدواج موقت رايگان او انگار انسان نبودند و به راستی فرشته بودند. مامان از این موضوع ناراحت بود که امکان دارد وضعیت من رو به روی بهار بیارند اما انها انقدر مهربان بودند که حتی چیزی در رابطه با وضعیتم به رویم نیاوردند. سایت همسریابی فوری خانواده مناسبی را انتخاب کرده بود و حقیقتاً الیق خوشبختی بود. بعد از اینکه از مسافرت برگشتم به دیدن سایت همسریابی با شماره و بنفشه رفتم. انگار خودم هم فراموش کرده بودم که سایت همسریابی دائم کاملا رایگان از ماجرای بارداری من بی اطالع است.

سايت ازدواج موقت رايگان با من روبرو شد

یعنی تمرکزی روی این موضوع نداشتم. وقتی که سايت ازدواج موقت رايگان با من روبرو شد رو اصالً فراموش نمیکنم. تازه از اغوش بنفشه بیرون امده بودم که سایت همسریابی با شماره با نگاه میخکوبش به روی شکمم توجه ام رو جلب کرد. تازه به خودم امدم و متوجه برامدگی شکمم شدم. سایت همسریابی فوری دیگر هفت ماهه بودم و شکمم گرچه زیاد برامده نبود اما کامالً مشخص بود که باردار هستم. لبخند تلخی زدم و بی توجه به او گفتم: -عیدت مبارک باشه احمد خان. اینجوری تحویل میگیری مهمونت رو ؟ دست مریزاد بابا. او که تازه به خودش امده بود سری تکان داد و با وحشت گفت: -باورم نمیشه تو بارداری پاییز؟ سرم را تکان دادم و رو به بنفشه که با چهره ای درهم نگاهمان میکرد کردم و گفتم: -نه بنفشه جون این شوهرت ما رو نمیخواد تحویل بگیره. سایت همسریابی فوری با استرس گفت: -بیا بنشین سايت ازدواج موقت رايگان. لبخند زدم و به سمت مبلی که او اشاره کرده بود رفتم. کیفم رو به روی مبل کناری ام گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم. گرچه ظاهرم ارام بود اما باطنم طوفانی بود. به خودم لعنت فرستادم که چرا سایت همسریابی با شماره رو فراموش کرده بودم. انگار چون مادر به وضعیتم پی برده بود همه دنیا فهمیده بودند. اگر به سروش بگوید چه؟ از این رو با وحشتن به بنفشه نگاه کردم

مطالب مشابه