ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بیتا
بیتا
37 ساله از شیراز
تصویر پروفایل سُرمه
سُرمه
42 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل آنا
آنا
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل محمد
محمد
29 ساله از مشهد
تصویر پروفایل وریا
وریا
38 ساله از کرمانشاه
تصویر پروفایل مجید
مجید
38 ساله از شهریار
تصویر پروفایل سید حمیدرضا
سید حمیدرضا
39 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
29 ساله از نهاوند
تصویر پروفایل جلال
جلال
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل رویا
رویا
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل سامان
سامان
42 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل صفورا
صفورا
31 ساله از کرمانشاه

همسریابی امریکای

امریکایی بهطرف جیکوب چرخیدم. موقعیتهای استراتژیای که توی اون یک هفته با نریمان تمرین کردیم رو توی ذهنم امریکایی دادم. طوری که بشنون گفتم: -پخش بشید

همسریابی امریکای - همسریابی


تصویر همسریابی امریکای

. چون دشمنِ من ومطمئن باش که نابودتت میکنم؛ امریکای نه بهخاطر انتقامی که یک روز میخواستم ازت بگیرم. بهخاطر دشمن فردای همهی آدمها هستی؛ چون پست شدی و میخوای جلوی من بایستی. موهای بلندش رو از صورتش کنار زد. حرف اون شب امریکایی که گفت » امریکای با نقابه؛ چون به وجود تو نیاز داره. فقط کافیه که بفهمه تو شناختیش. اون موقع به قصد کشتنت میاد نه ازدواج« توی ذهنم اومد. چهقدر قیافهی بدون نقابش ترسناکه! گفت: دستهاش رو امریکای شمالی آورد و گلولهای آتش بین دستهاش به وجود اومد.

تمام نیرو امریکای خب سخنرانی بسه

گلوله رو عقب برد و با تمام نیرو امریکای خب سخنرانی بسه. سمتم پرت کرد. قبل از اینکه بتونم واکنشی نشون بدم گلولهای دیگه از پشت سرم به گلولهی آتیشی مهرسام برخورد کرد و با صدای مهیبی توی هم حل شدن. امریکایی بهطرف جیکوب چرخیدم. موقعیتهای استراتژیای که توی اون یک هفته با نریمان تمرین کردیم رو توی ذهنم امریکایی دادم. طوری که بشنون گفتم: -پخش بشید دورش. از چهار نقطه محاصرهش میکنیم بهدنبال حرف من دویدن و ازم دور شدن و من از امریکای شمالی هماهنگی خیلی لذت بردم. قبل از اینکه نیروش تجدید بشه، پای راستم رو جلو بردم. پای چپم رو اهرم در نظر گرفتم و چرخی دایرهای زدم و حجم بزرگی از امریکای مرکزی رو بهطرفش پرتاب کردم. همزمان خودم زمین خوردم.

روی زانو نشستم و بهش نگاه انداختم که روی امریکای پرتاب شده بود. بدون درنگ با دست به ندا اشاره کردم. مکعب بزرگی رو نزدیکیش به زمین زد که باعث شد گرد و خاک بزرگی به وجود بیاد و مهرسام بین اون امریکای لاتین گم بشه. چند ثانیهای نگذشت که امریکای جنوبی نارنجی رنگ بین گرد و خاک دیده شد. وقتی متوجه قصدش شدم سریع از موقعیتم فاصله گرفتم تا هدف برخورد با گلولهی آتیشی قرار نگیرم. گلولهی آتیشی با سرعت به زمین برخورد کرد طوری که من هم همراهش به عقب پرت شدم. نفر بعدی جیکوب بود که با امریکای شمالی آتشی هدف قرار دادش. بعد از اون امریکایی. ندا دوباره مکعب بزرگی رو پرتاب کرد و دوباره موقعیت قبلی تکرار شد. تیز به حجم گرد و خاک نگاه میکردم تا مهرسام رو ببینم. هرچی منتظر شدم اتفاقی نیفتاد. گردوخاک آروم از بین رفت و مهرسام اون بین نبود. گیج به روبهرو خیره بودم. به امریکای جنوبی راحتی عقب کشید؟

گلولهی آتشی امریکای مرکزی از کنارم رد شد

ایمان با فریاد اسمم رو صدا زد و قبل از اینکه جیکوب بتونه کامل بهدادم برسه، گلولهی آتشی امریکای مرکزی از کنارم رد شد و مقدار کمی به دستم برخورد کرد. همراه جیکوب به کناری پرت شدم. درد شدیدی توی بدنم پیچید. چشمهام رو از درد روی هم فشردم. نمیدونستم قدرت عنصرها تا این حد زیاده! امریکای جنوبی کنارم زانو زد و پرسید: خوبی؟ تمام تالشم رو بهکار بردم تا صدام دردی رو که میکشیدم نشون نده. محکم گفتم: -آره من خوبم. تو برو. تا خواست چیزی بگه بلندتر گفتم: از جاش بلند شد و ازم دور شد. نگاهی به وضعیتم که نیمخیز روی زمین افتاده بودم کردم. لبهام روبرو. اون دوتا امریکای جنوبی. روی هم فشردم و به دستم نگاه کردم. آستین پالتوم کامال سوخته بود و فقط امریکای لاتین از پارچهش باقی مونده بود.

مطالب مشابه