ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل آرش
آرش
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل ابراهیم
ابراهیم
36 ساله از ممسنی
تصویر پروفایل ماریا
ماریا
48 ساله از گرگان
تصویر پروفایل مایا
مایا
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل ابوالفضل
ابوالفضل
27 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
33 ساله از قزوین
تصویر پروفایل علی
علی
43 ساله از قزوین
تصویر پروفایل مونا
مونا
32 ساله از قم
تصویر پروفایل صفورا
صفورا
31 ساله از کرمانشاه
تصویر پروفایل احمد
احمد
42 ساله از شیراز

همسریابی دو همد مم

همسریابی دو همد و همسریابی دو همدل و شهاب به همراه پدرم جلوی در ایستاده بودن. پدر و مادرم صبح امروز اومده بودن و بنا بود که فردا صبح هم برگردنپ

همسریابی دو همد مم - همسریابی


تصویر همسریابی دو همد مم

همسریابی دو همدم جدید: - می خوای همسریابی دو همد آبروتو ببرم ؟... به شوخی جوری وانمود کردم که انگاری هول کردم.: - عه ؟... محمد؟... بچه تو خونه اس... با خونسردی گفت همسریابی دو همد: - یک... بچه خوابه... دو... تو اتاقه... غش غش خندیدم.: - سه... به هر حال تاثیر میذاره... چهار... چه شاعرم شده پاشو بریم همسریابی دو همدم جدید ببینم... بلند شدم تا برم و آماده بشم. دستمو کشید و محکم لپمو گاز گرفت. یه مشت زدم به سینه اش.: - همسریابی دو همدل دیوونه... این چه کاریه آخه ؟... سایت همسریابی دو همدل جدید مگه نمی ریم پایین پیش کلی آدمممم ؟... صورتم قرمز شدددد ؟؟... تکیه داد و دستشو باز کرد روی پشتی مبل همسریابی دو همد: - همسریابی دو همدم جدید که سیر شدم...

همسریابی دو همدل جای پدر و مادرم رو توی اون یکی اتاق پهن کرد

دیگه شام میل ندارم... برام زبون در آورد. ایستاد. دستمو گرفت و بلندم کرد. لباسامو پوشیدم. همسریابی دو همدل جای پدر و مادرم رو توی اون یکی اتاق پهن کرد و بعد هم دو طرف غزاله متکا گذاشت تا نیفته. چهار سالش بود و کامل حرف می زد و راه می رفت... ولی خب هنوز بچه بود و عالوه بر اون توی یه خواب عمیق بود. باید ایمنش می کردیم. دست تو دست هم رفتیم طبقه پایین. مجلس خانوما و همسریابی دو همدل رو باز از هم جدا کرده بودن و شام آقایون تو منزل حاج خانوم صرف می شد. بعد شام، کم کم مهمونا آماده رفتن شدن. کمی صبر کردیم تا غریبه ها برن. بعد جمع و جور کردن و تا حدی مرتب کردن، آشناها هم عزم رفتن کردن. سایت همسریابی دو همدل جدید رو هزار بار بغل کردم و تبریک و روبوسی...

همسریابی دو همد و همسریابی دو همدل و شهاب به همراه پدر

به همراه مهمونای خودم از خونشون خارج شدیم. مامان و بابا و خواهرم و شیده و شیدا. همسریابی دو همد و همسریابی دو همدل و شهاب به همراه پدرم جلوی در ایستاده بودن. پدر و مادرم صبح امروز اومده بودن و بنا بود که فردا صبح هم برگردن. کیمیا درحالیکه غزاله رو تو بغلش تکون می داد از آسانسور خارج شد و با تشکر کلید رو داد دستم. کلید رو تحویل مادرم دادم: - مامان جان... شما و همسر يابي دو همدم برید استراحت کنید... خسته اید... تا ما بیایم طول می کشه... شیدا: - پس منم برم یکی دوتا از وسیله هامونو بیارم... : - همسریابی دو همدم جدید ؟

شیدا: - امشبو خان داداش دستور داده... کیمیا حرفشو برید ؛ کیمیا: - امشب و فردا ناهار خونه مان... شمام ناهار بیاید... پدر و مادرم رفتن. بعد کلی شوخی و تفریح... شهاب اینا با شیدا و شیده رفتن. همسر يابي دو همدم موقع خداحافظی علی رو بغل کرد و سرشو بوسید. عزم رفتن کردیم. و خیلی زود کل این ساختمون، که مدتها بود شلوغ و پرسر و صدا شده بود رو سکوت فرا گرفت.. .. تا همسر يابي دو همدم دوشی بگیره، من لباسامو عوض کردم و یه تاپ و دامن کوتاه پوشیدم و پریدم روی تخت. خیلی خسته بودم. دوش رو گذاشتم واسه فردا. بین خواب و بیداری بودم که با دراز کشیدن محمد کنارم، وارد عالم بیداری شدم. چرخید سمت من. چشمام از هم باز شد. مثل دختربچه ها خودم رو بهش نزدیک کردم و سرمو چسبوندم به سینه اش. همسر يابي دو همدم: - یه عروسی دیگه رو هم راه انداختیم.. . خندیدم.: - طفلکی چقدر سختی کشیده بود.. . دیگه شکرخدا تموم شد..

مطالب مشابه