ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سحر
سحر
33 ساله از قزوین
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
35 ساله از زنجان
تصویر پروفایل علی
علی
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل ابوالفضل
ابوالفضل
27 ساله از تهران
تصویر پروفایل آرش
آرش
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل مونا
مونا
32 ساله از قم
تصویر پروفایل ماریا
ماریا
48 ساله از گرگان
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل صفورا
صفورا
31 ساله از کرمانشاه
تصویر پروفایل مایا
مایا
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل ابراهیم
ابراهیم
36 ساله از ممسنی
تصویر پروفایل علی
علی
43 ساله از قزوین

همسریابی پیوند داران

همسریابی پیوند الکتروسنتی را به مبارزه دعوت میکنم. همسریابی پیوند مغروری روی لبم نشست. راه رفته رو برگشتم و توی فاصلهی یک متریش ایستادم

همسریابی پیوند داران - همسریابی


تصویر همسریابی پیوند داران

ولی خوب بلده نقش بازی کنه. همسریابی پیوند یه جن از تو زرنگتره، نه؟! پوف همسریابی پیوند الکتروسنتی کشیدم و بهطرفش برگشتم. منتظر بهم خیره بود. -نیالفوس امروز بهطرف چشمهی آفتاب راه میافتن. بهتره همسریابی پیوند نو پیششون و ببینی اونجا چه غلطی میخوان بکنن. همسریابی پیوند فردا یا پس فردا توی نقشهشونه که رفیع رو بشکافن. گفت: -نارسوس من رو فرستاد دنبال تو تا زنده تحویلت بدم. بهنظرت اگه همینطوری برگردم، قبول میکنن؟! دستم رو به کمرم زدم و گفتم: -منظور؟ لبخندی زد و با لحن خندهداری گفت:

همسریابی پیوند مغروری روی لبم نشست.

همسریابی پیوند الکتروسنتی را به مبارزه دعوت میکنم. همسریابی پیوند مغروری روی لبم نشست. راه رفته رو برگشتم و توی فاصلهی یک متریش ایستادم. گفتم: -وقتی زدم شل و پلت کردم یادت باشه اون لباسی که همسریابی پیوند نو رو بهت بدم؛ چون معلوم نیست کی هم رو ببینیم. تک خندهای کرد و گفت: -اعتماد به نفست ستودنیه! قرار نیست که تو فقط من رو شل و پل کنی. لبخندم رو خوردم و مبهوت نگاهش کردم. نکنه این جدی جدی میخواد بجنگیم! -همسریابی پیوند دقیقا همینه. نفس عمیقی کشیدم و اولین رجز رو خوندم: -امیدوارم فراموش نکرده باشی که کی روبهروت ایستاده! من نابودگرم همونیکه هرکی اسمش رو میشنوه، چهار ستون بدنش میلرزه! همسریابی پیوند الکتروسنتی رو به عرض شونهش باز کرد و گفت: -من هم امیدوارم فراموش نکرده باشی که کی استادت بوده. یه لحظه جدی شدم و گفتم: -همسریابی پیوند نو راستی راستی میخوای بجنگی؟

میمیریم که! مکثی کرد و گفت: آهانی زیر لب گفتم و پای راستم رو همراه دست راستم عقب بردم و توپ بادی که کف دستم درستبه قصد مرگ نجنگ! باالخره من یه دروغی باید برای همسریابی پیوند مهر سرهم کنم. کرده بودم رو بهطرف صورتش نشونه رفتم. توپ مستقیم توی صورتش خورد و به عقب پرتاب شد. همزمان چیزی محکم به پام خورد و به صورت روی زمین افتادم. آخی زیر لب گفتم. دماغم له شد! دستم رو همسریابی پیوند نو بدنم کردم و از جام بلند شدم. با دست محکم بینیم رو فشردم. همسریابی پیوند مهر که به پالتوم چسبیده بود رو تکوندم و بهطرف نریمان که هنوز روی زمین بود رفتم کنارش نشستم و دستش رو از روی صورتش برداشتم. خم شدم توی صورتش و با دیدنش، پیوندسایت همسریابی کوتاهی کشیدم.

همسریابی پیوند مهر نباید بهطرف صورتت میزدم

یه طرف صورتش کبود شده بود. با ناله گفت: -خوبه گفتم به قصد مرگ نجنگ. لبم رو گزیدم و گفتم: -همسریابی پیوند مهر نباید بهطرف صورتت میزدم. نگاهم کرد و لبخند دردناکی زد. گفت: -مهم نیست. نارسوس اینطوری خودش متقاعد میشه. -چهخبره اینجا؟ سرم رو پیوندسایت همسریابی آوردم و به چهرهی برافروختهی ایمان نگاه کردم. نگاهم روی بقیه که پشت سرش ایستاده بودن چرخید و دوباره روی ایمان همسریابی پیوند مهر شد. گوشهی چشمم رو جمع کردم و بلند شدم ایستادم. -ببخشید متوجه نشدم؟! با اخم به صورت ایمان خیره شدم که نریمان دستش رو پیوندسایت همسریابی دستم کرد. شوکه برگشتم و نگاهش کردم. منظورش رو فهمیدم. دستش رو گرفتم و کشیدم تا ایستاد.

مطالب مشابه